زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضه ی کیست؟
طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر می کنم حالا کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
سید حمیدرضا برقعی
[ یکشنبه 92/1/18 ] [ 2:3 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
فریب ما نخور آقا ؛ دروغ می گوییم
به جان حضرت زهرا(س) دروغ می گوییم
چه انتظار ظهوری ، چه درد هجرانی !
میا میا گل طاها ؛ دروغ می گوییم
تمام چشم به راهی و انتظار ظهور
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم
دلی که مأمن دنیاست ؛ جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیا ؛ دروغ می گوییم
کدام گریه غربت کدام اشک فراق
قسم به "ام ابیها" دروغ می گوییم
زبان ؛ سخن ز تو گوید ولی برای "مقام"
به پیش چشم خدا ما دروغ می گوییم
خلاصه ؛ ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم
مرا ببخش عزیزم که باز می گویم
میا میا گل طاها ؛ دروغ می گوییم
و در آخر:
روزی با تمام وجود بر همه عالم خواهم نوشت:
« نابرده رنج گنج به ما داد فاطمه (س)»
«اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک»
[ جمعه 91/1/25 ] [ 11:7 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]