سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حر انقلاب

محرم برای من فقط 10 روز اول نیست...محرم من ادامه دارد...اصلا (( کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا )) یعنی همین.
به همین دلیل می خواهم بنویسم از مردی که ادبش پیوندش داد با حسین علیه السلام...

طیب حاج رضایی و هیأت ابوالفضلی‌های باغ‌ فردوسطیب به سمت دار اعدام حاج رضایی حر انقلاب امام خمینی امام حسین حر ریاحی دسته عزاداری عکس علم امام حسین انقلاب اسلامی مبارزین انقلابی محمد رضاشاه پهلوی

امام صادق (ع) : (( الحر، حر علی جمیع احواله ....)) حر (آزاده)در همه حال حر(آزاده)است.
طیب مانند جوانان دیگر این مرز و بوم ، در دوران شاهنشاهی می‌زیست ، و دوران شاهنشاهی یعنی تباهی و ظلمات و سیاهی و طبعا چشمان انسان‌ها در چنین شرایطی حقایق عالم را آنگونه که هست نمی‌بیند، وی نیز چنین بود، دعوا و نزاع، اخلاق ناهمگون با تعالیم اسلامی، مشخصه اصلی جوانان و مردم آن زمان بود. و طیب نیز استثنایی بر کل نبود. او نیز بارها سابقه نزاع و درگیری دارد. و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. او از کسانی است که در جریان 28 مرداد 1332 از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله‌ی ارتش و افرادی چون شعبان بی‌مخ و قلدران شاهدوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.
شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او از لاتها و بزن بهادرهای پهلوی بود، اما در دل عشق حسین را داشت.
در اواخر سال 1341 و اوایل 42، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» اما قبل از این تحول روحی، بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در 28 مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود.
ویژگی‌هایی داشت که در نهایت موجب عاقبت به خیری او شد. مهم‌ترین ویژگی مرحوم طیب، عشق و علاقه‌ی وی به شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین و سادات بود. اگر طیب ، تهمت دریافت پول از امام خمینی را         می‌پذیرفت، نه تنها سر خود را از دست نمی‌داد، بلکه نزد شاه اعتبار هم کسب میکرد. اما او فقط به یک دلیل این دروغ را نگفت ((من حاضر نیستم به پسر حسین (علیه‌السلام) تهمت بزنم.))
خرداد سال 1342 شمسی با محرم 1383 قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده‌ انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینه‌ی خود می‌زد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم عکس‌های امام خمینی نصب شده بود. در زمانی که بردن نام امام ، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود. مرحوم حاج رضا حداد عادل در این رابطه می‌گوید: «دسته‌ی طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سرش آرام آرام حرکت می‌کردند. آن شب بر خلاف سال‌های قبل، عکس‌های حضرت امام به سینه‌ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد . رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعا جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست. آن عکس‌ها را بردار. طیب گفت من عکس‌ها را بر         نمی‌دارم. پرویزی به اتومبیل، که علم داخل آن بود برگشت . علم مجددا پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس‌های امام را بردارد. پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می‌گویم بد می‌شودها. طیب گفت می‌خواهم بد شود، عکس‌ها را بر نمی‌دارم. پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود برگشت. دسته با علامتی که عکس‌های حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد. رژیم از طیب به علل دیگری هم کینه به دل داشت. یکی از این موارد مربوط به دو ماه و نیم قبل بود. طیب برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه‌ی فیضیه فراخوانده شده بود، اما قبول نکرد. به گفته‌ی یک فرد مطلع، دستگاه ،« ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت انجام این جنایت به دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسه‌ی فیضیه ، نوچه‌های شعبان لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند.»

طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی (2)طیب به سمت دار اعدام حاج رضایی حر انقلاب امام خمینی امام حسین حر ریاحی دسته عزاداری عکس علم امام حسین انقلاب اسلامی مبارزین انقلابی محمد رضاشاه پهلوی

تأثیر اعدام طیب بر جامعه
به روایت سید تقی درچه‌ای ،« در تمام کتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه ، کتابخانه‌ی حضرت معصومه و کتابخانه‌های دیگری که دایر بود و طلبه‌هایی که در حجره بودند ، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیه‌السلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی‌کنم برای هیچ آیت‌اللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.»
شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود،در خواست کرده که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شود و علت را نزدیکی شرافت این مکان با کربلا بیان می‌کند: «من زار عبدالعظیم بری کمن زار حسین بکربلا».
امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا به حر فرمودند: تو آزاده‌ای (حر) همانگونه که مادرت تو را حر نامید.
باید گفت طیب نیز پاکیزه و طیب از این جهان رخت بر بست، همانگونه که مادرش او را طیب نامید.

طیب به سمت دار اعدام حاج رضایی حر انقلاب امام خمینی امام حسین حر ریاحی دسته عزاداری عکس علم امام حسین انقلاب اسلامی مبارزین انقلابی محمد رضاشاه پهلوی



[ یکشنبه 89/10/12 ] [ 2:16 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]

نظر

حسین بن علی و مردم عراق

http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_moharam-aashoora__107_.jpg

وقتی حسین بن علی برای قیام علیه یزید  آماده می شد، مردم توی این ماجرا چند دسته بودن:
1 – یه دسته توی مدینه به امام گفتن نرو، کشته می شی.
2 – یه عده هم از کوفه به امام نامه نوشتن که بیا ما یا تو ئیم، ولی بعدش همون جوری که می دونید فرستاده امام رو با اون وضع به شهادت رسوندن.
3 – یه گروه دیگه هم که از همه جا بی خبر بودن و به قول معروف نه این وری نه اون وری.
4 – خیلی هام که علیه امام قیام کردن و توی لشکر یزید ملعون بودن؛ این سی هزار نفری که لشکر یزید رو تشکیل می دادن از همین مردم بودن.
5 – بعضیام که می دو نستن حسین بر حقه، ولی یه گوشه نشسته بودن و دعا می کردن که خدایا به حسین کمک کن و نذار کشته بشه.
6 – یه عده قلیلی هم که پا رکابی آقا بودن و از همون اول بدون هیچ چون و چرا و شک و شبهه ای به حسین لبیک گفتن و تا پای جون هم ایستادن، همون هفتاد و دو نفر رو می گم.
7 – یه دسته هم که دیر رسیدن و بعد از عاشورا تازه فهمیدن که حسینی بوده و قیام کرده و شهید شده.
توی این 7 دسته، تنها گروهی که سعادتمند شدند همون هفتاد و دو نفر بودن و بقیه گروه ها با عملکردشون شقاوت رو برای خودشون رقم زدن. یکی نبود بگه چرا برای ولیّ خدا تکلیف تعیین می کنید و می گید نرو، یعنی حسین نمی دونه باید بره یا نه، یا اینکه چرا نامه می نویسید و بعد به خاطر ترس از جونتون و عشق به مال دنیا، همه چیز رو فراموش می کنید یا اینکه اگر می دونید که حسین بر حقه، وظیفه شما همراه شدنه نه دست به دعا بردن و گوشه نشینی و آخر اینکه چرا بعضی هاتون اینقدر دیر متوجه شدید که دیگه هیچ کاری از دستتون بر نمی یومد، آخه امامتون رو با اون وضع شهید کرده بودن. حالا می خوایم بگیم دَمِ مردم ایران زمین گرم که خوب می دونن با ولیّ و ولایت باید چه طور رفتار کرد. خوب می دونن که وقتی ولی می گه جنگ باید بجنگن و وقتی میگه صلح باید صلح کنن، وقتی می گه فریاد باید فریاد بزنن و وقتی می گه سکوت باید سکوت کنن. می فهمن که ولیّ فقیهِ امروز همون نائب امامِ معصومِ در زمان غیبت. هر چند بودن نا مردها و منافقینی که خون به دلِ امام کردن اما اکثر مردم عاشورایی     بودن.
و اما حالا...!
ولیِّ زمان ما کیه و نسبت به اون چه وظایفی به عهده داریم، آیا هنوز هم مثل زمان امام خمینی، مطیع رهنمون ها و پیام ها و دلسوزی های ولیِّ زمانمون هستیم. برگردیم و به عقایدمون نظری کنیم، ولایت رو بیشتر بشناسیم و مطیع ولی بودن رو جدی بگیریم قبل از اینکه ماجرای کربلا اتفاق بیفته....
                     

                       با علی در بدر بودن شرط نیست     ای برادر نهروان در پیش روست !

http://shobeyr.behnamonline.net/image%20imam%20hussein/Moharam.jpg

 



[ شنبه 89/10/4 ] [ 11:32 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]

نظر

لفظ پاک حزب الله

                                              یکدفعه دلم گرفت و یاد این شعر زیبا افتادم.

امروز لفظ پاک (( حزب الله ))
              گویا که در قاموس (( روشنفکر )) این قوم،
                     دشنام سختی است!
اما،
       من خوب یادم هست
روزی که (( روشنفکر ))
در کافه های شهر پر آشوب
                دور از هیاهوها
                      عرق می خورد
با جان فشانیهای (( حزب الله ))
            تاریخ این ملت
                    ورق می خورد!

                                                 
                                   هم صدا با حلق اسماعیل – سید حسن حسینی



[ پنج شنبه 89/10/2 ] [ 10:46 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]

نظر

::