داستانی زیبا از دکتر حسابی
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .
[ دوشنبه 92/6/25 ] [ 10:44 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
با معرفت!!!
به این میگن بچه ی خوب و با معرفت!!!
[ دوشنبه 92/6/25 ] [ 10:26 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
::