رمضان که می شود دل پی بهانه ای می گردد برای دیدار...
اصلا هرچه عبودیت بیشتر می شود و پاک تر می شوی و به فطرتت نزدیکتر می گردی؛ امر و نهی یار برایت زیباتر می شود.
شب های قدر همه به دنبال دستوری می گردند از دوست. هرکس مفاتیحی باز کرده است و به دنبال واجبات که سهل است، مستحبات می گردد....وقتی روح لطیف می شود، امرو نهی را بیشتر و بهتر می پذیرد.
اینجاست که می فهمم فرار کردن ما از دستوراتش و خسته شدن از انجام اوامرش تنها به دلیل دور شدن از عبودیت است و آلوده شدن فطرت، و هرچه عبودیت و بندگی کمتر شود، غرق شدن در گناهان و خسته شدن از اوامرش بیشتر می شود و این دو چقدر به هم مرتبط اند.
این را در شبهای قدر فهمیدم، هرکس به دنبال ذکر و دعایی می گردد...تمام اعمال شب قدر را انجام داده، اما به هرکس که می رسد می پرسد: دیگر عملی مانده که انجام نداده باشیم؟ و وقتی می گویی نه تمام اعمال را انجام داده ای؛ می پرسد تو در حال گفتن چه ذکری هستی؟ آیا فلان عالم ذکر خاصی را سفارش نکرده است؟ آیا عملی نیست که در مفاتیح نیامده باشد؟
و من چقدر این لحظه را دوست دارم...
زمانی که بنده به دنبال امر محبوب است و اجابت کردن دستوراتش...و وقتی می بیند امری نیست ناراحت است که چرا فرمانی صادر نشده که او را به محبوبش نزدیک تر کند.
*****
ولی افسوس که این لحظات در زندگیهایمان کم شده اند و کم کم دارد منحصر می شود در رمضان...و در جایی از معصوم علیه السلام خواندم :
«آخر الزمان که می شود مردم به عبادت در ماه رمضان بسنده می کنند!!!»
[ چهارشنبه 90/5/19 ] [ 9:41 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
چند وقت است چراغ شب من کم سوست
رمضانی بوزان در دل من، یا دوست
یا چراغ رمضان! در من روشن باش
من کیام غیر چراغی که شرارش اوست
دیگران در طلب دیدن ابرویش
بر سر بام شدند و روی من این سوست
دیگران در طلب ابروی ماه او
حجّت شرعی من رؤیت آن گیسوست
هر کجا میگذرم حلقه آن زلف است
هر کجا مینگرم گوشه آن ابروست
ماه من زمزمه در زمزمه پیش چشم
ماه من آینه در آینه رو در روست
ماه را دیدم و گفتم که صباح الخیر
ماه را دیدم و گفتم چه خبر از دوست؟
گفت من نیز به تنگ آمدهام از خویش
گفت من نیز برون آمدهام از پوست
تشنگانیم ولی تشنه دریاییم
در پی تشنگی ما همه جا این جوست
رمضان فلسفه گم شده بودا
رمضان زمزمه صبح و شب هندوست
رمضان هر رمضان بر لب ما حق حق
رمضان هر رمضان در دل ما هوهوست
گفت و آیینهای از صبح و سلام آورد
گفتمش هر چه که از دوست رسد نیکوست
غنچه روزه ما در شب عید فطر
باز خواهد شد اگر این همه تو در توست
رودی از آینه کن جان مرا، یا عشق
رمضانی بوزان در دل من، یا دوست
«علیرضا قزوه»
[ چهارشنبه 90/5/5 ] [ 12:48 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
::