الان که دارم می نویسم چند روزی از دهه ی محرم گذشته است. دهه ای که همه را برای چند ساعتی هم که شده به فکر فرو می برد و جدایشان می کند از دنیا. دنیایی که این روزها بد جوری در چشممان زیبا شده است و دلمان را برده...
ده روزی بود که همه روضه خوان شده بودند برای ابا عبدالله...
زیباترین چیزی که دیدم ایستگاه های صلواتی بود که جوانان را مشغول کرده بود به پذیرایی از گریه کنان حسین، و «سلامٌ علی الباکین علی الحسین»...
و بهترین چیزی که خوشحالم کرد ماشین هایی بودند که به جای دوبس دوبس همیشگی شان چند روزی تبدیل شده بودند به حسینیه...تاکسی که سوار می شدی گویا به مجلس روضه رفته بودی ...سخنرانی، مداحی، روضه خوانی و... و چه خوب می شد اگر همیشه همین گونه می ماند ...مگر نمی گوییم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...
آهنگ موبایل ها تغییر کرده بود و نوای حسین حسین می آمد...هرچند هنوز هم هست اما آن ده روز چیز دیگری است...کاش تا آخر محرم و صفر عزاداری ها مثل همان ده روز ادامه داشت، چقدر گناه کمتر می شد و چقدر مهربانی ها بیشتر.
مکتب حسین مکتب مهربانی است. اصلا همه چیز یکجا جمع شده در این مکتب...
مهربانی، گذشت، بخشش، صبر، ایمان، تقوا، شجاعت، شهامت، جهاد و شهادت و...
اما آنکه دل برده از من و هنوز هم نمی توانم تصور کنم غم هایش را و سنگینی می کند بر دلم...زینب کبراست...و چه زیبا سروده شاعر: «کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود»
کیست زینب همیشه بی همتا نور مستور عالم بالا
کیست زینب نفس نفس حیدر کیست زینب تپش تپش زهرا
کیست زینب حسین پرده نشین کیست زینب حسن به زیر کسا
کیست زینب کسی چه می داند غیر آن پنج آفتاب هدی؟
کیست زینب تلاطم عباس کیست زینب تموّج دریا
ذوالفقار علی میان نیام اوج نهج البلاغه ای شیوا
کیست زینب فراتر از مریم روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه ی غیب صبر اعظم، صلابت عظما
قلمم بشکند چه می گویم من و اوصاف زینب کبری؟
من چه گویم که گفت اربابم حضرت عشق، التماس دعا
[ دوشنبه 90/9/21 ] [ 11:48 صبح ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
محرم می آید، و دوباره دلم لبریز می شود از عطر روضه و چشمم لبریز می شود از اشک...
محرم که می شود گوش هایم کمتر گناه می کنند و چشم هایم کمتر نگاه...
محرم که می شود دست هایم بالاتراند از سرم برای دعا و زبانم پر است از لعنِ اشقیاء...
و چقدر دلم نازک می شود...تاب دیدن گریه ی کودک را ندارم، و تشنگی اطرافیان رنجم می دهد...
محرم که می شود احساساتم رقیق تر می شوند و دلم سبک تر، و چه لذتی دارد...
چه لذتی دارد نشستن در حسنیه ای که میدانی سالهاست عزای حسین و اولادش برپاست و تو هم به خیل این جمع پیوسته ای...
جمعیتی که از سالها پیش بوده اند و حالا خیلی هایشان نیستند...و شاید غبطه می خورند به جایگاه تو و روزهایی که تو در آن هستی...
چه زنجیره ی محکمی است و چه اتصال عمیقی بین نسلها، به خاطر عزاداریشان بر حسین...
حسینیه ها، تکیه ها، ایستگاه های صلواتی، هیئت...
و هیئت جان من است و جایی که می یابم خودم را و خدایم را...
و همان خدا شاهد است که لذت بخش ترین و زیباترین و بهترین و والاترین لحظه های زندگیم، لحظه ی گریستن بر حسین است و اولادش، و خواهرش، که «کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود»...
چه زیبا سرود آوینی عزیز:
قلب را بشنو نمی تپد، بل حسین حسین می کند...
[ جمعه 90/9/4 ] [ 7:49 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]
::